کد خبر: ۳۵۴۳۰
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۶
«محمد‌علی رجایی» و «ریحانه آبیاری» زوج جوانی هستند که با همکاری هم و خانوادگی یک کارگاه تولید نوشت‌افزار‌های ایرانی راه‌انداخته‌اند و از آن کسب درآمد می‌کنند. کارگاه کوچکی پر از بوی چوب و کاغذ!

به گزارش آوای نشاط، قدیمی‌ترها خیال می‌کردند کسی کارمند و حقوق بگیر دولت باشد دیگر نانش توی روغن است. همین که خیالش راحت است سر هر برج، چندرغازی توی حسابش می‌ریزند و فیش حقوقی برایش می‌زنند، زندگی‌اش لنگ نمی‌ماند. اما زندگی کارمندی برای خیلی‌ها هم عذاب‌آور است برای همین زود راه خودشان را پیدا می‌کنند و می‌فهمند به درد این کار نمی‌خورند و راه خودشان را برای خوشبختی و زندگی کردن پیدا می‌کنند. «محمدعلی رجایی» هم با تجربه یک دوره کارمندی فهمید اصلا به درد این نوع کار نمی‌خورد و برای همیشه با زندگی کارمندی خداحافظی کرد. زمان ازدواج هم با یک تیر دو نشان زد و شریک زندگی و کاری‌اش را یکباره انتخاب کرد تا کارگاه کوچک «اردیبهشت» پا بگیرد. حالا محمدعلی و ریحانه چندسال است شریک زندگی و کاری همدیگر هستند و برعکس تعدادی از زن و شوهرها که یا دوست ندارند باهم کار کنند و یا بیرون از خانه دنبال همکار و شریک برای خودشان می‌گردند باهم و درکنار هم کار می‌کنند. کاری که خانواده‌هایشان را حسابی درگیر کرده و پای برادرشوهر و مادر شوهر و مادرزن را هم به کارگاه‌شان باز کرده‌ است.

در بعد از ظهر یک روز داغ تابستانی به کارگاه کوچک و کاغذی آن‌ها رفتیم تا درباره کسب و کارشان و لذت این همسری و همکاری بیشتر بدانیم.

 

هم‌دانشگاهی‌هایی که عاشق شدند

ریحانه متولد دی 1369 است. دانشگاه شهید بهشتی دو رشته‌ای بوده و در کنار علوم سیاسی، زبان و ادبیات عربی هم می‌خوانده‌است که بعد از 3 ترم می‌بیند دانسته‌هایش برای کارهایی که می‌خواهد انجام بدهد کافیست و از عربی انصراف می‌دهد. محمدعلی هم متولد تیرماه 1366 است. او هم در دانشگاه شهید بهشتی علوم سیاسی می‌خوانده و دانشجوی سال آخر بوده که ریحانه سال اولی وارد دانشگاه می‌شود و مسیر زندگی‌اش را حسابی تغییر می‌دهد. محمدعلی با خنده می‌گوید:«من سال آخر بودم و وقتی ریحانه را دیدم دیگر درست و حسابی واحد بر نمی‌داشتم و یک واحد یک واحد برمی‌داشتم و می‌آمدم جلو!»

قصه از اینجا سه چهارسالی جلو می‌پرد و باید دستمان بیاید که این سه چهارسال به محمدعلی و ریحانه سخت گذشته‌ است و خانواده‌ به خاطر سن و سال کم ریحانه مخالف بودند. به محمدعلی می‌گوییم حالا چرا انقدر زود که جواب می‌دهد:«خانمم سال اولی بود، من که 4سال دانشگاه بودم. تازه آدم وقتی می‌بیند یک مروارید در یک رود در حرکت است که تا پایین رودخانه دنبالش نمی‌دود که حالا وقت هست می‌گیریمش، همان اول می‌خواهدش!»

از روزهای سخت می‌گذریم و به امروز می‌آییم که «لیلی» دوساله از دفتر و کتاب‌ها بالا می‌رود و صدایش همه‌جای کافه را برداشته‌ است.

فهمیدم به درد زندگی کارمندی نمی‌خورم

محمدعلی سه سال مرکز رسانه‌های دیجیتال پاره‌وقت کارهای مختلف و اداری انجام می‌دهد و همان‌جا می‌فهمد که به درد این کار نمی‌خورد. ریحانه هم در دبیرستان عربی درس می‌دهد. اما پای دفتر و کتاب‌های رنگی رنگی از سال 88 در زندگی محمدعلی به واسطه خواهرش پیدا می‌شود. خواهر محمدعلی توی خانه دفترهای فانتزی دست‌ساز درست می‌کند و او وقتی دفترها را می‌بیند پیشنهاد فروش آنها را می‌دهد تا از این طریق پایش به دنیای دفتر و کاغذ باز شود: «تا سال 91 کنار کارهای خودم کارهای خواهرم را انجام می‌دادم و همین باعث تغییر روحیه‌ام شد. پیش از این آدمی بودم که از بازار خوشم نمی‌آمد و توی دنیای کتابخوانی خودم سیر می‌کردم. بعد از بچه‌دار شدن خواهرم دیگر نتوانست ادامه بدهد و من کار را دست گرفتم و با تجربه‌ای که داشتم که وارد این کار شدم اسم کار را تغییر دادیم و وارد این رودخانه و این جریان پیوسته شدیم.»

 

روحیه حسابداری نداشتیم/ رویمان نمی‌شد طلبمان را بخواهیم

دفترها انواع و اقسام مختلفی دارند و آنقدر دنیای جنس‌ها و رنگ‌ها و طرح‌هایشان متفاوت است که برای انتخاب آن‌ها دوست دارید کارگاه را زیر و رو کنید. طرح‌ بعضی از کارها اینترنتی است و از سایت‌های مختلف گرفته می‌شود بعد برای چاپ به جایی سفارش داده می‌شود و در نهایت به کارگاه می‌آیند و سیمی می‌شوند. بعضی کارها پارچه‌ای‌ست از پارچه‌های گلگلی تا پارچه‌های سفره قلمکاری که طرفداران زیادی هم پیدا کرده‌ است. اما بعضی از دفترها طراح مخصوص خودشان را دارند سفارش داده می‌شوند و بعد از طراحی رو جلد دفترها چاپ می‌شود. ریحانه می‌گوید با آمدن جامدادی‌ها و نیاز به یک خیاط خوب پای مادر خودش هم وسط آمده و کار دوخت دوز جامدادی‌‌ها را انجام می‌دهد و حالا او هم عضوی از کارگاه است. اما چیزی که مدتها جای خالی‌اش احساس می‌شده نداشتن روحیه بازاریابی و حسابداری اعضای کارگاه است که بعد از آمدن یک حسابدار کار کلی جلو می‌افتد. محمدعلی می‌گوید:«آنقدر این روحیه را نداشتم که گاهی برخی جاها زنگ می‌زدند و می‌گفتند نمی‌خواهی بیایی پولت را بگیری؟ اصلا خجالت می‌کشیدم زنگ بزنم و بگویم که من از شما طلب دارم. اما با آمدن یک حسابدار خوب همه چیز حل شد. یک آدم جدی و محکم که پیگیر کارها بود. بالاخره ما دو نفری دستمان تا یک جایی ظرفیت داشت و با آمدن برخی کمک‌ها کارهایمان به جلو پیش رفت.»

 

به ما می‌گفتند ان‌شالله یک کار خوب پیدا کنید!

«زندگی‌مان از این کار می‌گذرد» این کلیدی‌ترین جمله ریحانه و محمدعلی است که تا مدتها کسی باورش نمی‌شد. محمدعلی می‌گوید تا همین چندسال پیش حتی خانواده‌ها برایش دنبال کار بودند، چون درک درستی از این موضوع نداشتند و احتمالا قصه همان قصه کار فقط کار کارمندی است و حقوق سرماه! اما با تاکید روی همین جمله کلیدی توانسته‌اند این موضوع را بالاخره جا بیندازند. محمدعلی می‌گوید:«به من می‌گفتند نگران نباش! ان‌شالله یک کار خوب پیدا می‌کنی.» ریحانه هم از این حرفها خاطره‌ دارد و می‌گوید:«به من می‌گفتند تو از صبح تا بعد از ظهر درس می‌دهی اینقدر می‌گیری بعد می‌روی یک جا همه وقتت را می‌گذاری از این دفترها درست می‌کنی که کلا روی هم اگر بفروشی مگر چقدر می‌شود؟ آن موقع‌ها دیگر چیزی نمی‌گفتیم و توضیح نمی‌دادیم چون برایشان حل نشده بود. اما الان که می‌بینند. همه فروشگاههای خوب دفتر‌های ما را می‌آورند دستشان آمده و خودشان خیلی خوب همکاری می‌کنند.»

خانم چادری و آقای ریشوی طبقه سوم!

محمدعلی و ریحانه می‌گویند ما کار را فقط شروع کردیم و خدا هرسال یک صفر جلوی کار و کاسبی‌مان گذاشت. ریحانه می‌گوید:«یک زمانی ما 9هزارتا دفتر تولید کردیم. بعد به خودمان می‌گفتیم:«یعنی ما واقعا می‌توانیم این همه دفتر را بفروشیم؟» اما خود به خود می‌دیدیم همه چیز از دست ما خارج شده‌ است. برای همین دیگر شمردن را رها کردیم و تنها کار را جلو بردیم. حالا دیگر شناخته شدیم. مثلا دیگر توی جمعه بازار همه می‌دانند طبقه سوم یک خانم چادری و آقای ریشو هستند که دفترهای رنگی رنگی می‌فروشند.»

محمدعلی می‌گوید:«اوایل خودمان برای شهرکتاب‌ها، فروشگاههای هنری دفتر می‌بردیم. یک سری هم با ما در جمعه بازار آشنا می‌شدند. خیلی‌هایشان مودبانه می‌گفتند فعلا امانی کتاب‌ها را بر می‌دارند و هیچ خبری از آنها نمی‌شد. یک‌سری هم خیلی راحت می‌گفتند که به دردشان نمی‌خورد و نمی‌خواهند.»

 

هرچه روی میز را پر می‌کردم، می‌خریدند خالی می‌شد

در این چندسال ریحانه و محمدعلی اولین‌بارهای خوشی داشتند. روزهایی که کار و کاسبی جلوتر از پیش‌بینی‌‌هایشان پیش رفته‌است. یا یک فروشگاه معتبر سراغ‌شان آمده و یک اولین خوب برایشان ساخته‌ است. ریحانه می‌‌گوید:«من هیچ‌وقت تجربه فروش و فروشندگی نداشتم. قرارشد برای یک غرفه در  فرهنگسرای ارسباران از ساعت 10 صبح تا شب بنشینم و دفتر بفروشم. قشنگ عین فیلم‌ها من مدام دفترها را روی میز می‌چیدم و جمعیت برای کلاس‌های مختلف وارد فرهنگسرا می‌شد و دفترها را می‌خرید و روی میز خالی می‌شد. من مدام از کارتن‌های زیر میز دفتر بر می‌داشتم و روی میز را پر می‌کردم اما مدام خالی می‌شد و دوباره باید در فاصله کوتاهی میز را پر می‌کردم. در صورتیکه غرفه کنار‌دستی من شاید یک دانه هم نفروخت. اما باری که ما بردیم شاید یک سوم کمترش برگشت. وقتی پول‌ها را می‌شمردیم باز هم بود و حسابی هیجان زده بودیم.»

خاطره شهرکتاب مرکز خرید پالادیوم به عنوان یکی از بزرگترین شهرکتاب‌ها هم خاطره شیرینی است. محمدعلی می‌گوید:«وقتی برای شهرکتاب پالادیوم رفتم حرف بزنم هنوز آنجا را می‌ساختند و خاکی بود. خیلی محترمانه به من گفتند خبرتان می‌کنیم. یکسال گذشت و هیچ خبری به ما ندادند. پالادیوم هرچقدر بیشتر پا گرفت از تصوراتمان دورتر می‌شد. تا اینکه یک خانمی به ما پیشنهاد داد که در یک خیریه در نیاوران شرکت کنیم و برای دو روز 600 هزارتومان بدهیم. 600هزارتومان واقعا آن موقع زیاد بود. اما بالاخره تصمیم گرفتیم برویم. طبقه سوم ساکن بودیم و اصلا پیش بینی خوبی از فروش نداشتیم. اما صبح یک آقای خیلی محترمی با یک بچه کوچک آمد و گفت: چقدر کارهایتان قشنگ است. شما پالادیوم هم کار دادید؟ گفتم بله آقا ما سه بار رفتیم اما به هیچ‌جایی نرسید و از ما جنس قبول نکردند. چقدر برویم و بیاییم. آقا یکباره گفت من مدیرکل بوک‌لند پالادیوم هستم. شما به چه کسی گفتید که قبول نکرده؟ همان جا تماس گرفت و پیگیر شد و بعد از آن برای اولین بار با ما قرارداد خرید بست. هرجا کار می‌دادیم از ما امانی می‌گرفتند. اما این آقا از ما خرید کرد. خود خیریه هم حسابی فروختیم و لذت بخش بود.»

 

تنوع مهم‌ترین دلیل فروش دفترهای ماست

محمدعلی می‌گوید یکی از عللی که توانسته‌اند در فروش موفق شوند تنوع کارهایشان است و همه کسانی که می‌خواهند یک کسب و کار راه بیندازند باید به آن توجه کنند. محمدعلی درباره این تنوع می‌گوید:«ما علاوه بر تنوع طرح و رنگ، تنوع در شکل کار و قیمت هم داریم. کارهایمان از 10 هزارتومان شروع می‌شود و به 50 هزارتومان می‌رسد. وقتی مشتری‌ها با دفترهای ما مواجه می‌شوند. از دیدن کار 50 هزارتومانی شروع می‌کنند و در آخر حداقل یک 10 هزارتومانی بر می‌دارند. یعنی یک چیزی هست که آخر بردارد. آخر هم چیزی رویش نمی‌نویسند. می‌گویند دلمان نمی‌آید رویش چیزی بنویسیم و دکور خانه‌هایشان می‌کنند.»

ریحانه می‌‌گوید:«ما تلاش کردیم حتی وجهه کاسب‌ها را کمی تغییر بدهیم. جمعه بازار که می‌رویم برخی می‌آیند و حتی از دست زدن و دیدن دفترها می‌ترسند و چندبار بابت بهم ریختگی معذرت‌خواهی می‌کنند. این موقع‌ها می‌گوییم خانم بهم بریز. هیچ اشکالی ندارد. هرکدام را دوست داری با دقت نگاه کن و بعد انتخاب کن. خوشحال می‌شویم از دهان همسایه‌ها می‌شویم ما را به مهربانی می‌شناسند.»

اینجا می‌توانیم یک دانشگاه کوچک راه بیندازیم

کارگاه کوچک اردیبهشت پاتوق دکتر و مهندس‌های زیادی است. برادر محمدعلی مهندسی شیمی دانشگاه شریف است و در کارگاه مشغول است. دیگری مهندسی برق خوانده و در کارگاه مشغول است. دیگری دکترای بیو متریال می‌خواند و ادمین اینستاگرام و کانال ماست. آنقدر که اردیبهشتی‌ها می‌گویند می‌توانیم یک دانشگاه کوچک اینجا بزنیم و حالا همین کارگاه کوچک طوری شده که آدم‌های زیادی دوست دارند یک جوری پایشان اینجا باز شود و بخشی ازکار را به عهده بگیرند:«اولین کسی که اینجا خواست پیش ما بیاید آدم جالبی بود. فوق لیسانس برق از دانشگاه شهید عباسپور بود. یکبار یک پیامی در فضای مجازی گذاشته بودم که ما یک نفر را لازم داریم که به ما کمک کند که این آقا پیام داد و گفت من دوست دارم بیاید. متولد 60 و حسابی درس خوانده و از مسیر طولانی می‌آمد. گفتم مطمئنی می‌خواهی با ما کار کنی؟ گفت بله من سه ماه خالی دارم و دوست دارم با شما کار کنم و در آن مدت همکاری خیلی خوبی داشتیم.»

ریحانه می‌گوید همان آدم‌هایی که به ما می‌گفتند چقدر کارتان دخترونه است و این کارها چیست که انجام می‌دهید یک روز به ما پیشنهاد دادند که دوست داریم سرمایه‌مان را توی کار شما بیاوریم.

تا زیر ساخت زن و شوهریتان قوی نشده، باهم همکار نشوید!

وقتی همسر آدم همکار آدم هم باشد حتما کار و زندگی آدم حسابی قاتی می‌شود و هم باید یک نکاتی را رعایت کنی که بحث‌های اختلاف نظر در هرکدام به آن یکی ضربه نزند. حالا نزدیکی کارگاه به خانه هم که زمانی برای خودش ماجرایی داشت. محمدعلی می‌گوید:«یکی از ایراداتی که همیشه اطرافیانم از من می‌گرفتند این بود که چرا کارگاه و خانه‌ات کنار هم است. فاصله بنداز یک جا کار کن، یک جا زندگی کن. راست می‌گویند این خودش آفت‌هایی دارد که باید مدیریت شود. اما ما در این آمیختگی زندگی و مالی که داریم همسرم توانست مرا برای تولدم سوپرایز کند. انقدر حرفه‌ای این کار را کرد که من اصلا نفهمیدم. اما اگر بخواهم به زوج‌هایی که دوست دارند باهم کاری را شروع کنند توصیه‌ای کنم می‌گویم اول باید زیرساخت‌های رابطه‌تان را درست بچینید، چون باید محکم باشد. و تا رابطه زن و شوهری درستی ندارد و جایگاه‌‌های هم را نپذیرفته‌اید وارد کار کردن باهم نشوید. اگر محکم باشد با کار کردن کنار هم قوی‌تر هم می‌شود. اگر ضعیف باشد، ضعیف‌تر هم می‌شود. بعد از آن قدرت تکلم داشته باشید و بتوانید باهم درباره مشکلاتتان و اختلافاتتان حرف بزنید و مشکلتان را حل کنید.»

ریحانه در مورد مدیریت رابطه کاری و همسری‌اش می‌گوید:«من همان اول یک چیزی را پذیرفتم. اینکه هرچقدر هم اختلاف نظر داشته باشیم من پذیرفته‌ام که همسرم مدیر اردیبهشت است و باید مدیریت او را بپذیرم.»

 

انتهای پیام/

منبع: فارس
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: