کد خبر: ۴۰۹۸۹
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۰
رجبی دوانی مطرح کرد
کارشناس تاریخ اسلام با بیان اینکه جریان نفاق به سبب از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» فتنه‌انگیزی می‌کند، گفت: آرزوی امیرالمؤمنین(ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بود که از مردم بی‌بصیرت ساخته نبود.

آوای نشاط - امین صبحی از آن جا که تقابل جریان حق با فتنه‌انگیزی‌های تزویر و نفاق پیشینه‌ای به وسعت تاریخ دارد، در این مصاحبه به سراغ یکی از کارشناسان تاریخ اسلام رفته‌ایم تا با بررسی تاریخی این تقابل، علل و زمینه‌های بروز فتنه‌ها را مورد کنکاش قرار دهیم.

این گفت‌وگو به بررسی سابقه تاریخی اقدامات جریان نفوذ و نفاق علیه اسلام پرداخته و با بازگویی برخی وقایع صدر اسلام، پدیده فتنه و نوع مقابله با آن را موردبررسی قرار می‌دهد.

محمدحسین رجبی دوانی در این مصاحبه به «ایجاد شک» به‌عنوان یکی از روش‌های جریان نفاق برای تقابل با جبهه حق اشاره‌کرده  و اتفاقاتی تاریخی را در این مورد بازگو می‌کند.

وی از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» را دلیل فتنه‌انگیزی منافقین قلمداد کرده و اشخاصی را در صدر اسلام نام می‌برد که فقط برای فتنه‌انگیزی در جبهه اسلام به اسلام گرویده‌اند.

این کارشناسان تاریخ اسلام پدیده نفوذ علیه جبهه حق را اتفاقی هزینه‌بر برای مسلمین دانسته و از ابوسفیان و معاویه به‌عنوان افرادی نام می‌برد که به سبب غفلت یا نفوذ عده‌ای به بالاترین جایگاه جهان اسلام نیز رسیدند.

رجبی دوانی سعادت یا شقاوت هر جامعه‌ای را با عملکرد خواص آن جامعه مرتبط دانسته و می‌گوید: کار پیامبر(ص) در دورانی که در مکه حضور دارند نمی‌گیرد و 13 سال نمی‌تواند از پس قریش بربیاید و جز انگشت‌شماری از حضرت تبعیت نمی‌کنند چون خواص قریش دشمن پیامبر(ص) بودند و عوام از آن‌ها خط می‌گرفتند.

مشروح گفت‌وگوی محمدحسین رجبی دوانی کارشناس تاریخ اسلام در ذیل می‌آید:

*«جریان نفاق» در مدینه به دنبال فرصت‌هایی برای فتنه‌انگیزی بود

سوال: جناب دوانی اگر اجازه دهید کمی دایره گفت‌وگو را بازتر کنیم و به عقب بگردیم، لطفا به عنوان یکی از کارشناس تاریخ اسلام  اشاره‌ای داشته باشید به  فتنه‌هایی که  در طول تاریخ  نظیر فتنه سال 88  و نحوه مدیریت آنها داشته‌ایم اشاره‌ای داشته باشید.

رجبی دوانیدر عصر رسالت رسول اکرم(ص)، مدینه که دولت اسلامی در آن تشکیل شد، جامعه‌ای ناهمگون از نظر بافت جمعیتی بود. در این شهر دو قبیله عرب «اوس» و «خزرج» زندگی می‌کردند که از دیرباز با هم درگیر بودند و جنگ‌های زیادی بین‌شان اتفاق افتاده بود و به برکت دعوت اسلام، مردم مسلمان شدند اما هیچ تضمینی وجود نداشت که آتش آن اختلافات دوباره شعله‌ور نشود. غیر از اینها مهاجران نیز بودند که با پیامبر(ص) به مدینه آمدند.

همواره وقتی مهاجر وارد سرزمین دیگری می‌شود، مشکلات خاص خود را دارد و هیچ کشوری از مهاجری که می‌آید و سربارش می‌شود، استقبال نمی‌کند، کمااینکه در اروپا امروز شاهد هستیم که بر اثر توطئه‌های خودساخته‌ای که توسط خود اروپائی‌ها ایجاد شده، بحران مهاجرت‌ گریبانگیرشان شده است.

لذا پیامبر(ص) خود غریب است و از بیرون وارد مدینه شده و در حال تشکیل دولت است. خوف این بود که با بروز حادثه و فتنه‌ای، جامعه به هم بریزد و به همین دلیل رسول اکرم(ص) تدبیری اساسی برای جلوگیری از بروز این آشوب‌ها و فتنه‌ها اندیشید. پیامبر(ص) عقد برادری بین اینها برقرار کرد و یک اوسی را با یک خزرجی و یک مهاجر را با یک انصار نزدیک کرد تا بتواند بر این جو فائق بیاید و مسلمانان با برادری دینی آن اختلاف‌ها و ارزش‌های جاهلی را به فراموشی بسپارند که البته خیلی هم موفق بودند. با این حال جریان نفاق که در مدینه پدید آمده بود به دنبال فرصت‌هایی بود که بین آنها را به‌هم زده و فتنه ایجاد کند که در یکی ـ دو نوبت موفق نیز شدند.

سوال: مثل ماجرای غزوه «بنی‌المصطلق»...

رجبی دوانی: بله؛ یکی از آن موارد زمانی بود که پیامبر(ص) از یک غزوه به نام غزوه «بنی‌المصطلق» برمی‌گشتند؛ در لشکر اسلام هم مهاجر و هم انصار وجود داشت و جایی بر سر این اختلاف ایجاد شد که چه کسی زودتر از آبگاه، آب بردارد و بر سر این مسئله نزاعی میان یکی از مهاجرین و انصار پدید آمد.

وقتی که این درگیری پیش آمد و فرد مهاجر به صورت یکی از انصار سیلی نواخت، او هم که انتظار چنین اتفاقی را نداشت، فریاد کمک سر داد. انصار ناراحت شدند از اینکه یکی از یارانشان مورد ضربوشتم قرار گرفته به طرف او رفتند. به مهاجرین هم برخورد و آنها نیز رفتند و به یکباره سپاه پیامبر(ص) دو دسته شد و روی هم سلاح کشیدند که نزدیک بود درگیر شوند ولی با عقلی که بزرگان دو طرف از خود نشان دادند، این دعوای ساده فروکش کرد. در این حین «عبدالله بن ابیّ» که رئیس جریان نفاق بود و با پیغمبر در جهاد نیز شرکت کرده، فرصت را برای فتنه‌انگیزی مغتنم شمرد، فلذا خطاب به انصار گفت: «تقصیر خودتان است، چون شما این مشت مردم آواره را که از شهرشان بیرونشان کرده بودند، جا دادید، راه دادید و پذیرایی کردید و حالا گردنشان چنان کلفت شده که در گوش شما می‌زنند. به محض اینکه به مدینه برسیم باید این افراد ذلیل را از آنجا بیرون کنیم». 

سوال: پس از این اتفاق بود که سوره منافقین نازل شد

رجبی دوانی: بله؛ چون این را چنان ماهرانه گفت و فضا هم آماده بود که سلاح‌ها کشیده شد و نزدیک بود درگیری صورت گیرد که خداوند سوره «منافقین» را نازل کردند. این عباراتی که عبدالله بن ابی برای فتنه انگیزی آورده را خداوند عینا مطرح می‌کند و جواب می‌دهد که عزت از آنِ خداوند و مؤمنان و ذلت از آنِ منافقین است.

پیامبر(ص) نیز مأمور می‌شود که همانجا آن سوره را بخواند که همه بدانند فتنه‌گران چه کسانی بودند. با اینکه پیامبر(ص) این سوره را خواند و کاملاً معلوم بود که منظور چه کسی و چه جریانی است، ولی فضا چنان ملتهب بود که آرام نمی‌گرفت؛ فلذا پیامبر(ص) برای اینکه فضا را آرام کند، فرمان حرکت داد و اجازه توقف نداد.

برای مثال قرار بود در منزلگاه بعدی توقف کنند ولی گفت بروید و آنها را چند منزل راه برد و خسته کرد. چنان خسته شدند که وقتی از پا درمی‌آمدند، پیامبر(ص) فرمان استراحت داد و اینها به خواب عمیقی از فرط خستگی فرو رفتند. وقتی بیدار شدند آن حالت فروکش کرده بود و آن سوره هم که نازل شده بود، فضا را آرام کرد؛ فلذا فتنه‌ای که جریان نفاق ایجاد کرده بود و نزدیک بود که باعث درگیری بین مسلمانان شود خنثی شد.

این درگیری مربوط به سال ششم هجرت است و این بدان معنی است که اینها 6 سال است که برادرانه با هم زندگی می‌کنند، ولی با سوءاستفاده از یک اختلاف جزئی این مسئله پیش آمد. 

* ایجاد «شک» یکی از روش‌های جریان نفاق برای تقابل با اسلام

سوال: لطف اگر درحال حاضر مورد دیگری هم به یاد دارید بفرمائید

رجبی دوانی: مورد دیگر که آن هم باز در زمان پیامبر(ص) بود؛ ایجاد تشکیک در مردم جهت حضور در صحنه و دفاع از اسلام در برابر دشمن است. یعنی بزرگ جلوه دادن خطر دشمن و اینکه ایستادگی در برابر آنها بی‌خود و بیهوده است، چون شکست خواهیم خورد. دو مورد از این فتنه را شاهد هستیم که باز کار منافقین است.

یک مورد زمانی است که پیامبر(ص) تصمیم گرفته بودند برای مقابله با دشمنی که به مدینه هجوم آورده و منجر به جنگ اُحد شده، از شهر خارج شوند. سپاه هم آمده است، ولی عبدالله‌بن ابی این قضیه را بیهوده می‌دانست و می‌گفت اگر به میدان جنگ برویم، دشمن قوی‌تر است و شکست می‌خوریم و صلاح این است که در شهر بمانیم و در حاشیه شهر با دشمن مقابله کنیم، درحالی‌که پیامبر(ص) تصمیمش را گرفته بود. این را به قدری ماهرانه مطرح کرد که اثر گذاشت. به خصوص اینکه یک سابقه تاریخی با این مضمون ذکر می‌کرد که تجربه نشان داده هر وقت در کنار شهر با دشمن جنگیده‌ایم، پیروز شده‌ایم و هر وقت در میدان با دشمن مبارزه کردیم، شکست خورده‌ایم.

این صحبت‌ها اثر گذاشت و در حالی که لشکریان پیغمبر هزار نفر بودند، بیش از 300 نفرشان تحت تأثیر سخنان عبدالله‌بن ابی از پیامبر(ص) جدا شدند. این 300 نفر منافق نبودند و افرادی بودند که به سبب فقدان بصیرت کافی، تحت تأثیر جوسازی عبدالله‌بن ابی فتنه‌گر حاضر به همراهی با پیامبر(ص) نشدند.

سوال: در واقع اولین ضربه که مسلمانان در اُحد خوردند از دشمن داخلی جریان فتنه‌گر بود.

رجبی دوانی: دقیقاً؛ شما فرض کنید مسلمانان آماده حرکت هستند ولی به یکباره ببینند که یک‌سومشان برگشتند. این به شدت در روحیه سپاه اسلام اثر منفی می‌گذارد. یکی در اینجاست و دیگری نیز در جنگ خندق است.

در خندق نیز اجماعی برای نابود کردن اسلام بین قدرت‌های وقت پدید آمده بود که این اجماع مرکب از قبایل متعدد مشرک و یهودی و هدفشان ریشه‌کن کردن اسلام بود. اینها می‌خواستند حمله کنند و قدرت اسلام نسبت به آنها بسیار کمتر بود و خطر نابودی اساس اسلام وجود داشت.

به همین دلیل منافقین می‌گفتند ایستادن بی‌فایده است و به خانه‌هایتان برگردید و زن و بچه‌هایتان را حفظ کنید. می‌گفتند شکست قطعی است و روحیه‌ها را تخریب می‌کردند و به این وسیله عده‌ای را تحت تأثیر قرار دادند ولی در این حین آیات قرآن نازل شد و خطاب به آنها که می‌گفتند برگردیم و خانواده خود را نگه داریم این طور بیان شد که قصدی جز فرار از جنگ ندارند. این توطئه نیز با تدبیر پیامبر(ص) خنثی شد و مسلمانان روحیه گرفتند. این دو مورد شاخص را داریم که پدیده نفاق اثر می‌گذاشت. 

سوال: و همچنین جنگ تبوک...

رجبی دوانی: عرض می‌کنم، مورد دیگری نیز در اثر فتنه‌انگیزی‌ها در عصر پیامبر(ص) است و زمانی است که پیامبر(ص) می‌خواست برای جنگ تبوک حرکت کند. این هم زمانی بود که به اصطلاح عامیانه فصل «خرماپزان» و برداشت محصول بود. این جریان برای اینکه پیامبر(ص) یاری نشود، می‌گفتند اکنون وقت رفتن نیست چون زمان برداشت محصول است و ضرر می‌کنید. لذا باعث تزلزل در عده‌ای شده بودند.

این را ولی من از این باب مانند دو فتنه قبلی حساب نمی‌کنم، چون در آنجا دشمنی بود و مقابله‌ای صورت گرفت ولی اینجا دشمنی نبود، یک لشکرکشی صورت گرفت ولی جنگی رخ نداد، اما وظیفه آماده‌باش و حرکت بود، چون اخباری به پیامبر(ص) رسیده بود که رومی‌ها با کمک کردن به دولت دست‌نشانده قصرانی می‌خواهند به اسلام حمله کنند. فلذا باید به مصاف آنها می‌رفتند.

هرچند بعدها مشخص شد که این خبر واقعیت ندارد، ولی در شرایط این چنینی باید رفت و هدف بسیج شدن و رفتن بود که اینها باز با فتنه‌گری‌شان اقدام می‌کردند. در اینجا نیز آیاتی نازل می‌شود و توطئه این افراد توسط خداوند بیان می‌شود تا مردم فریب این فتنه‌گران را نخورند که البته در اینجا نیز طرفی نبستند.

این موارد را در زمان پیامبر(ص) شاهد هستیم و با تدابیری چون نزول آیات قرآنی و مشخص کردن وظیفه مردم و دیگری هوشمندی و مدیریت، حوادثی چون انشقاق، بر روی هم ایستادن، بهره‌برداری دشمن و غلبه بر اسلام خنثی شد.

*جریان نفاق به سبب از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» فتنه‌انگیزی کردند

سوال: اشاره‌ای به موضوع «نفاق» در خلال بحث‌هایتان داشتید. مصادیق این نفوذ را در زمان حال چگونه ارزیابی می‌کنید؟

رجبی دوانینمونه‌هایی که عرض کردم، به جریان نفاقی برمی‌گردد که به سبب از بین رفتن امید آنها در کسب قدرت و منافعی که متصور بودند، مقابل پیغمبر فتنه‌انگیزی می‌کردند.

عبدالله‌بن ابی قبل از بحث هجرت پیغمبر بنا بود به عنوان فرمانروای مدینه در رأس این شهر قرار گیرد ولی وقتی دعوت از پیغمبر مطرح شد، ایشان رهبر جامعه شد، فلذا عبدالله‌بن ابی از اینکه  پیغمبر آمد و بساط او جمع شد احساس زیان کرد. لذا چون آدم زرنگ و سیاسی‌کاری بود و دید چون اگر اسلام نیاورد همه می‌گویند چون این موقعیت را از دست داد، مسلمان نمی‌شود مسلمان شد در حالی‌که در دلش ایمان نبود.

بعد در پوشش اسلام وارد شد در حالی‌که محکوم به طهارت است. او با یهودیانی که اطراف مدینه هستند و با مشرکان فرق می‌کند، چون مسلمان است، در بین مسلمین جای دارد و پشت سر پیامبر(ص) نماز می‌خواند. اینها در همین حد که فقط فتنه‌انگیزی بکنند و جامعه و وحدت مسلمین را بهم بزنند و قدرت اسلام و پیغمبر را کم یا نابود کنند فعال بودند.

سوال: جریان نفوذ چطور؟

رجبی دوانی: برای تشریح نفوذ به تعبیری که مدنظر شما است باید به جریان اشرافی قریش اشاره داشته باشیم. اینها از وقتی که دولت اسلامی شکل گرفت بنایشان نابودی دولت اسلامی بود تا اصلاً فرصت پا گرفتن به این دولت ندهند؛ چراکه می‌دیدند پیامبر(ص) 13 سال در مکه و در سیطره آنها بود، به پیامبر(ص) اشراف داشتند ولی نتوانستند جلوی پیشرفت و دعوت او را بگیرند حالا که به مدینه رفته و دولت تشکیل داده، اگر فرصت پیدا کند، دولتی خواهد شد که دیگر هیچ‌کس یارای مقابله با او نیست؛ لذا سه جنگ سخت بدر، احد و خندق را برای نابودی اصل اسلام به پیامبر(ص) تحمیل کردند.

به خصوص در خندق که اجماعی علیه پیامبر(ص) ایجاد کرده بودند تا اسلام ریشه‌کن شود. پیامبر(ص) در این زمینه فرمود سخت‌ترین خطری که اسلام را تهدید می‌کرد، همین جریان احزاب و خندق بود. فرمود دیگر بعد از این خطری به این شدت نداریم که تمام دشمنان باهم اتحاد برای ریشه‌کنی اسلام داشته باشند. دشمن به این نتیجه رسید که نمی‌تواند از طریق جنگ سخت، اسلام را از پای درآورد.

سوال: یعنی از اینجا «مذاکره» برای نفوذ صورت می‌گیرد؟

رجبی دوانیبله از اینجا بود که به این نتیجه رسید که اگر از طریق «مذاکره» نفوذ پیدا کند، می‌تواند آسیب جدی وارد کرده و کاری که با جنگ سخت نتوانست، با جنگ نرم و نفوذ انجام دهد. لذا جنگ خندق سال پنجم اتفاق افتاد چون از این ناامید شده بودند که بشود اسلام را در عرصه نظامی از بین برد. سال ششم ولی از این طرف نیز قریش قدرت گرفته بود و نمی‌تواند اعتراف کند که سیاست‌های ما مقابل پیغمبر(ص) شکست خورده است.

قدرت برتر است و دنبال بهانه‌ای می‌گردد که درخواست مذاکره از سوی پیامبر(ص) مطرح شود، در حالی که او دنبال مذاکره است. اتفاقاً سال بعد پیامبر(ص) تصمیم گرفت به زیارت خانه خدا برود. اگرچه مکه در اشغال آنهاست، اما این حق همه است که زیارت کنند و بلاتشبیه مانند سازمان ملل که هرچند در خاک آمریکاست، ولی این کشور نمی‌تواند جلوی کشوری را برای شرکت در مراسم‌های سازمان ملل بگیرد، چون این حقی همگانی است.

مکه نیز به این شکل بود و برای امثال قریش با قبیله‌ای به نام «خزاعه» دشمنی دیرینه داشت و باهم می‌جنگیدند ولی نمی‌توانست جلویشان را برای ورود به مکه بگیرد. جلوی پیامبر(ص) را نیز نتوانست بگیرد و پیامبر(ص) با شماری حدود 700 تا بیش از هزار نفر حرکت کرد تا به خانه خدا بیایند. این سفر در ماه حرام هم هست و همه امنیت دارند.

سوال: اما آن سال پیامبر(ص) به زیارت خانه خدا مشرف نشد؟

رجبی دوانی: بله، نزدیک «حدیبیه» که رسیدند، قریش برخلاف اصول و مقررات سدّ راه شد. جوّی ایجاد کرد که مسلمانان را به ضعف بیاندازد تا وقتی که مذاکره‌ای صورت گرفت، نهایت امتیاز را از مسلمانان بگیرد و کمترین امتیاز را بدهد تا راه برای نفوذ فراهم شود. اینجاست که نه با مسلمانان صحبت می‌کند و نه مذاکره می‌کند و به‌کل نمی‌گذارد وارد شوند. پیامبر(ص) در آنجا ابتکاری به خرج داد و فرمود شترهایی که برای قربانی کردن آورده‌ایم، به جلوی لشکر ببرید تا بدانند نه تعدادمان برای جنگ کافی است و نه در ماه حرام قصد جنگ داریم. این شترها نیز نشان می‌دهد که ما برای زیارت و قربانی کردن آمده‌ایم و قصد برگشت داریم.

قریش زیربار نمی‌رفت و نه صحبت و مذاکره‌ای می‌کرد و نه راه را باز می‌کردند تا پیامبر(ص) از سوی خودش نماینده‌ای برای مذاکره به داخل مکه بفرستد. پیامبر(ص) یک نفر را برای مذاکره فرستاد و او که برای مدت کوتاهی به مکه رفته بود، برنگشت و حتی شایعه‌ای را هم خود دشمن پخش کرد که فرستاده پیامبر(ص) کشته شده و قریش نیز سر جنگ با شما دارد.

این باعث شد که مسلمانان روحیه خود را ببازند و به این تصور برسند که می‌خواهند ما را در ماه حرام به جنگی بیاندازند که نه امکانات و نه آمادگی آن را داریم. این بود که پیامبر(ص) برای حفظ عزت اسلام، آنها را زیر درختی جمع کرد و فرمود: «دیدید که ما را در موضع جنگی انداخته‌اند و می‌خواهند حرمت ماه حرام را نیز بشکنند، لذا چون برابر نیستیم، اگر جنگ درگرفت، فرار نکنید و بایستید، هرچه باداباد! و نباید مسلمانان ضعف نشان داده و عقب بنشینند». خود را برای جنگ آماده می‌کردند و وقتی قریش دید عملیات روانی‌اش موفق شده، اطلاع داد که اکنون برای مذاکره می‌آییم. همراه با فرستاده پیامبر(ص) آمدند و مذاکراتی صورت گرفت. بحث برای زیارت بود ولی قریش برای موارد بالاتری آماده مذاکره بود.

پیامبر(ص) نیز با هوشمندی می‌پذیرد، امتیاز می‌دهد و امتیاز می‌گیرد، ظاهرش این است که بُرد برای مشرکین است و پیغمبر باخته است، لذا آنها می‌گویند به هیچ وجه اجازه ورود نمی‌دهیم و سال آینده بیایید. همچنین راه تجاری ما به شمال باید باز شود، چون از سال دوم به مدت 4 سال بسته شده بود و قریش ضرر می‌کرد. پیامبر(ص) این را هم می‌پذیرد. 

امتیاز دیگر هم این بود که اگر کسی از مشرکین قریش اسلام آورد و به سوی مدینه فرار کرد، پیامبر(ص) باید تحویلش دهد، ولی بالعکسش نمی‌شود که این نیز به ظاهر به نفع آنان است.

همچنین مقرر شد که تا 10 سال بینشان آتش‌بس باشد و جنگی رخ ندهد؛ همچنین کاروان‌های تجاری و مسافری دوطرف در قلمروی یکدیگر امنیت داشته باشند و هر طرف نیز اختیار دارد که با هر قبیله‌ای که خواستند هم‌پیمان شوند و حمله و تعرض به هم‌پیمانشان به حکم تعرض به خودشان است. این را پیامبر(ص) امضا کرد و فرمود برمی‌گردیم.

قریش نیز تصور کرد که بُرده و پیروز شده است و کاروان‌ها می‌توانند به مدینه بیایند و ارتباطاتی برقرار کنند تا زمینه‌ای برای نفوذ به وجود آید. پیش خود می‌گفتند خیلی از مسلمانان مدینه خانه و زندگی‌شان در مکه است و مجبورند با ما کنار بیایند و از این طریق روی اینها کار کرده و جای پایی پیدا می‌کنیم. غافل از اینکه پیامبر(ص) بسیار مدبرانه این قضیه را مدیریت کرده و سرکار گذاشته و فریب داده است.

البته این را هم بگویم که فریب در بین مسلمان‌ها نباید باشد ولی با دشمنی که قصد براندازی و نابودی شما را دارد، فریب یکی از اصول لازم است. در دفاع مقدس نیز ما عملیات فریب داشتیم و باید هم انجام می‌شد. پیامبر(ص) اینها را فریب داد و دلشان را به این خوش کرد که برده‌اند. پیامبر(ص) 6 سال بود که پس از هجرت به حج نیامده بود و یک سال هم رویش. می‌توانست سال آینده بیاید و چیزی نیست که پیامبر(ص) برای آن سخت بگیرد، در حالی‌که قریش را فریب می‌دهد و آنها فکر می‌کنند چه امتیاز بزرگی به‌دست آورده اند.

یکی از مفاد این بود که اگر مسلمانی فرار کند و به سمت قریش بیاید، نباید برگردانده شود. اصحاب ناراحت شدند که این چه امتیاز بزرگی بود که دادید. پیامبر(ص) فرمودند اگر کسی ایمانش واقعی باشد خداوند وعده فرج برای مؤمنان داده است، ولی اگر کسی از طرف ما به سمت آنها برود، برای چه برگردانیم وقتی مُرتد شده و باید اعدامش کنیم؛ پس در این‌صورت چه بهتر برود و بازنگردد، حال آنکه پیروزی بزرگی که اسلام به دست آورد و مسلمانان بی‌بصیرت متوجه نبودند و دشمن نیز فکر کرده بود که خودش برده است، این بود که پیامبر(ص)، قریش را به موضعی رساند که با زبان بی‌زبانی به این اعتراف کرد که اسلام حقیقتی است که قابل نابود شدن نیست و باید با آن کنار بیاییم و مذاکره کنیم؛ به اسلام امتیاز دهیم و از آن امتیاز بگیریم و اگر توانستیم درونش نفوذ کنیم.

*صلح حدیبیه، زمینه‌ای برای استحکام قدرت دفاعی و اقتصادی اسلام

قریش در این قرارداد 10 سال قول می‌دهد که هیچ کاری با اسلام نداشته باشد در حالی‌که در این 6 سال روزی نبود که پیامبر(ص) و مسلمانان از توطئه‌های قریش و تعرضات مستقیم و غیر مستقیمشان در امان باشند. پیامبر(ص) از این فرصت استفاده کرده و پایه‌های اقتدار دفاعی و اقتصادی‌اش را محکم کرد و بعد از انعقاد قرارداد صلح حدیبیه است که پیامبر(ص) دعوتش را جهانی می‌کند.آخر سال ششم این قرارداد امضا می‌شود و اول سال هفتم پیامبر(ص) به پادشاه ایران، امپراتور روم، حبشه، مصر و چند جای دیگر نامه می‌فرستد و به اسلام دعوت می‌کند؛ لذا پیامبر(ص) از این فرصت نهایت استفاده را کرد و اقتدار خود را نشان داد.

آنها فکر می‌کردند با باز شدن راه می‌توانند نفوذ پیدا کنند، ولی امکان چنین کاری برای آنها به وجود نیامد. اتفاقاً قرار بود 10 سال آتش‌بس باشد در حالی‌که به دو سال نکشیده، در سال هشتم پیامبر(ص) مکه را فتح کرد، چون متوجه شد که قریش به هم‌پیمان آنها که «خزاعه» بود حمله و تعدادی را کشته‌اند. پیامبر(ص) در آنجا فرمود شما پیمان را نقض کرده‌اید و این قرارداد کان‌لم‌یکن است؛ هرچه ابوسفیان خواهش و تمنا کرد، رسول اکرم(ص) نپذیرفت و لشکری برای آزادی مکه فراهم کرد. آنها برای نفوذ به اسلام نیاز به مذاکره داشتند ولی پیامبر(ص) به این شکل به ‌آنها بدل زد.

*برخی خودی‌ها زمینه‌ساز نفوذ می‌شوند

امتیازاتی داد و آنها فکر کردند که برده‌اند، ولی از قِبَل همین قضیه توانست مکه را آزاد کند؛ اما این به این معنا نیست که این جریان از هدف نفوذ در اسلام دست برداشت قدرت را از دست داد. ابوسفیان به خاطر جنایات زیادی که علیه اسلام کرده بود، محکوم به اعدام بود و پیامبر(ص) فرمود حکم مرگش را صادر کرده‌ایم. اگر پیامبر(ص) مکه را می‌گرفت و بر ابوسفیان دست می‌یافت، باید اعدامش می‌کرد، اما اگر قبل از فتح مکه ابوسفیان و امثال او اسلام می‌آوردند، دیگر جانشان در امان بود.

متأسفانه یکی از نزدیکان پیغمبر که سابقه رفاقت با ابوسفیان داشت، به او پیغام داد که اگر پیامبر(ص) مکه را بگیرد، کارت تمام است و قبل از فتح مکه تو را نزد پیامبر(ص) بیاورم تا اسلام بیاوری و همین کار را کرد. شاهد هستیم که برخی خودی‌ها زمینه‌ساز نفوذ می‌شوند.

وقتی ابوسفیان آمد و گفت می‌خواهم مسلمان شوم، حضرت نمی‌توانست جلوی او را بگیرد، چون در ظاهر مسلمان شده بود مگر اینکه خلافش ثابت می‌شد. ابوسفیان اسلام آورد و نجات پیدا کرد. امثال او نیز مانند «عکرمه بن ابی جهل» و ... از افرادی بودند که اسلام آوردند و نجات یافتند، در حالی‌که دشمنان دیروز پیغمبر بودند.

حال که پیامبر(ص) مکه را فتح کرده اسلام آوردند و هرچند منافق هستند محکوم به طهارت‌اند. موانع برداشته شده و می‌توانند وارد جامعه شوند و نفوذ کنند.

پیامبر(ص) با هوشمندی تمام مکه را که فتح کرد، آنجا را از اعتبار سیاسی انداخت. پایگاه آنها مکه بود و مکه را فقط در حد قداست قبله و حج کرد و از نظر سیاسی هیچ اعتباری برایش ندادند. یک جوان 21 ساله ناشناس را فرمانروای مکه کردند و به مدینه برگشتند. این جریان دید که اگر در مکه باقی بماند، نمی‌تواند نفوذ کند چون باید در عرصه سیاسی حضور داشته باشد، لذا به مدینه آمد و این در حالی‌ است که زندگی‌شان در مکه بود. پیامبر(ص) نیز با هوشمندی تمام متوجه این اقدامات بود و هیچ موقعیت، پست و مسئولیتی به آنها نمی‌داد و به آنها گفت همین‌قدر که شما را اعدام نکردیم، بزرگ‌ترین لطف است. پیامبر(ص) موقعیتی به اینها نداد تا حضرت رحلت کردند.

سوال: و ماجرای سقیفه پیش آمد

رجبی دوانی: بله؛ متأسفانه پس از رحلت پیامبر(ص) وقتی جریان خیانت پدید آمد و سقیفه شکل گرفت و امیرالمؤمنین(ع) را از جایگاه الهی‌اش کنار زدند، غاصبان برای حفظ موقعیت‌شان زمینه نفوذ در ارکان سیاسی و اجتماعی جهان اسلام را فراهم کردند.

ابوسفیان حاضر نشد ابوبکر را به رسمیت بشناسد و به او گفت: «تو چه کسی هستی که بخواهی رهبر ما باشی». ابوبکر هم از موقعیتی که او در جاهلیت داشت، حساب می‌برد.

در تاریخ هست که «عمربن‌خطاب» به «ابوبکر» گفت که ابوسفیان آدم خطرناکی است و دردساز خواهد شد؛ لذا باید راضی‌اش کنی و به قول معروف دمش را ببینی. یک نقل این است که پول کلانی به ابوسفیان دادند و نقل دوم که قطعی است این است که ابوسفیان بیعت نمی‌کرد و برای آنها خطر بود تا زمانی که فرماندهی لشکر مسلمانان را که به شام می‌رفت، به پسرش یزیدبن‌ابی‌سفیان سپردند.

سوال: یعنی سهم‌خواهی از سفره اسلام...

رجبی دوانیدقیقاً دستگاه خلافت با این کار به آنها در قدرت اسلام سهم داد، در حالی‌که هیچ‌کس سهمی ندارد و همه نسبت به اسلام وظیفه دارند. اینکه می‌گویم سهم بود از این جهت است که چون یزیدبن‌ابی‌سفیان به آنجا رفت و ابوبکر مُرد و «عُمر» روی کار آمد. همان زمان به شام طاعون آمد و یزیدبن‌ابی‌سفیان مُرد و خلیفه دوم این جایگاه را به برادرش داد؛ لذا معاویه به‌عنوان نماد این جریان در حاکمیت اسلام آنطور جا باز کرد که انگار حقی دارد.

خلیفه دوم هر یک سال مسئولی را برمی‌داشت و فرد دیگری را می‌گذاشت ولی عجیب است که معاویه را در طول مدت خلافتش در آنجا نگه داشت. بحث این است که ابوسفیان دنبال این بود که کاری را که در جاهلیت نتوانست بکند، در پوشش نفوذ و ورود به داخل اسلام عملی کند. ابوسفیان موقع رحلت پیامبر(ص) در مدینه نبود و به سفر تجاری شام رفته بود. وقتی برگشت و متوجه موضوع شد، در دفاع از امیر‌المؤمنین(ع) گفت: «مدینه را پر از سواره و پیاده می‌کنم و قریش را از مکه به اینجا می‌ریزم تا حق تو را بازستانم». عباس هم استقبال کرد چون می‌دانست ابوسفیان آن توان را دارد. هرچه اصرار کرد، حضرت نپذیرفت.

*دشمن دیروز اسلام؛ فرمانده امروز جبهه اسلام

سوال: چرا؟

رجبی دوانی: چون می‌دانست که او در این پوشش می‌خواهد کاری را که ناتمام مانده، انجام دهد و اگر به او موقعیت داده شود، نه از علی(ع)، نه ابوبکر و نه اصل اسلام خبری خواهد بود؛‌ ابوسفیان هم وقتی دید که علی(ع) دستش را خوانده، گفت بیعت نمی‌کنم تا این باج را گرفت و این سهم را در حاکمیت پیدا کرد.

خلیفه دوم را تثبیت می‌کند و نگه می‌دارد؛ وقتی خلیفه سوم به قدرت رسید، چون او نیز از بنی‌امیه بود باز تثبیتش می‌کند. عجیب است که فردی که دشمن دیروز اسلام است، بیش از هر فرد دیگری در حاکمیت اسلام پست دارد و به‌عنوان فرمانروای شامات و فرمانروای نظامی این جبهه در برابر روم  قرار می‌گیرد.

عثمان نیز به او اعتماد دارد و چون هم‌خویش او نیز هست به او اختیار تام می‌دهد تا زمانی که علی(ع) به خلافت می‌رسد. حضرت متوجه این است که این جریان نفوذ کرده و باید قطعش کرد. یکی از اولین اقدامات امیرالمؤمنین(ع) عزل معاویه از جایگاهش است. معاویه نیز مقاومت کرده و کناره‌گیری نمی‌کند.

برخی سیاسیون نزد امیرالمؤمنین(ع) آمده و به او گفتند معاویه از زمان دو خلیفه قبلی اینجا بوده و اگر شما عزلش کنید، مقابلتان می‌ایستد و هزینه دارد. شما نیز مثل آنها حکمی به او بدهید. وقتی شما تأییدش کردید هم خود بیعت می‌کند و هم بیعت شام را می‌گیرد، بعد از آن می‌توانید عزلش کنید و دیگر نمی‌تواند با شما مخالفت کند.

آنجا بود که علی(ع)‌ فرمود: «به خدا سوگند ساعتی هم اجازه نمی‌دهم چنین کسی در این جایگاه باشد»؛ چون حضرت می‌دانست که اگر به معاویه حکم دهد، این انتصاب درست است و معاویه و بنی‌امیه در حاکمیت حق می‌یابند. حضرت به جد دنبال این بود که او را از موقعیت‌اش عزل کند که منجر به جنگ صفین شد و با خیانتی که علیه امیرالمومنین(ع) صورت گرفت، پیروزی تبدیل به آتش‌بس شد. پس از آن نیز امیرالمؤمنین(ع) شهید شد و این جریان ماند.

* رسیدن «جریان نفاق» به بالاترین جایگاه مدیریتی عالم اسلام/ هزینه «نفوذ» تا صدارت نفاق بر اسلام

سوال: خیانتی که منجر به صلح امام حسن(ع) شد.

رجبی دوانی: بله، این خیانت باعث شد تا امام حسن(ع)  مجبور به امضای صلح شود و از حاکمیت کناره‌گیری کند. این جریان به خلافت اسلام یعنی بالاترین جایگاه مدیریتی عالم اسلام رسید و معاویه خلیفه پیامبر(ص) شد. ما از کجا می‌گوییم که آنها می‌خواستند اصل اسلام را نابود کنند؟ امام حسن مجتبی(ع) می‌دانست که مردم با عدم آمادگی و دنیازدگی که دارند، خط اصیل اهل‌بیت(ع) را نمی‌پسندند و کسی را که با رشوه و چنین شیوه‌هایی دنیایشان را تأمین می‌کند، به دیگران ترجیح می‌دهند.

می‌دانست اگر مقاومت کند و بایستد، قبل از آنکه دشمن نابودشان کند، همین خائنانی که به نزد معاویه رفته‌ و گفته‌اند تو بگو تا حسن (ع) را زنده یا مرده تحویلت دهیم، از بین‌شان خواهند برد و معاویه با کشتن امام حسن(ع) به هدف اصلی خود می‌رسد؛ لذا هزینه بالایی توسط امام حسن مجتبی(ع) داده شد وایشان استعفا کرد.

معاویه نیز در خواب نمی‌دید که حضرت بپذیرد و فکر می‌کرد که ایشان می‌ایستد و مقاومت می‌کند، چون خود را حق می‌داند. فکر می‌کرد که امام حسن(ع) کشته می‌شود در حالی توپ هم در زمین امام است.

در حقیقت امام این هزینه کلان را داده و از حکومت کنار رفت، ولی نگذاشت هدف اصلی معاویه محقق شود. لذا معاویه احساس باخت می‌کند و از این لحاظ است که رهبر انقلاب صلح امام حسن(ع) را شکوهمندترین «نرمش قهرمانانه» تاریخ می‌خواند.

اگرچه امام (ع) حکومت را داد ولی غالب و پیروز شد، چون نگذاشت هدف اصلی دشمن که نابودی اسلام بود محقق شود؛ لذا معاویه امام (ع) را به شهادت می‌رساند، در حالی‌که اگر بُرده بود خوفی از ایشان نداشت.

سوال: رواتی در این باره از فرمانروای کوفه در دوران معاویه مطرح است

رجبی دوانی: «مغیره‌بن شعبه ثقفی» می‌گوئید، او کسی است که قضیه ولایتعهدی یزید را برای معاویه جا انداخته و فردی خائن به اسلام است. حال ببینید معاویه کیست که مغیره صدایش درمی‌آید و نقل می‌کند: «روزی پدرم از نزد معاویه برگشت، در حالی‌که به‌هم‌ریخته بود.

علت را پرسیدم، گفت من تا امروز نمی‌دانستم معاویه این‌قدر از خدا و پیغمبر به دور است. به او گفتم تو به هر آنچه که می‌خواستی رسیدی، علی کشته شد و حسن صلح کرد و تو بر عالم اسلام مستولی شدی؛ این‌قدر به بنی‌هاشم سخت نگیر و حقوقی از بیت‌المال برایشان در نظر بگیر».

نقل می‌کند که معاویه ناراحت شد و گفت: «این چه حرفی است می‌زنی و شروع به تعریف از خلفای ثلاثه کرد که اینها چه بودند، چه کردند و وقتی مردند اسمشان هم با خودشان مرد، ولی این مرد که منظورش پیامبر(ص) خدا بود، سالهاست مرده و روزی 5 بار در مأذنه‌ها شهادت به رسالت او داده می‌شود؛ تا اسم او را در زیر پای او دفن نکنم، دست برنمی‌دارم». کسی که در جایگاه خلافت پیامبر(ص) نشسته می‌خواهد نام او را محو کند، لذا وقتی معاویه دید نمی‌تواند هدف خود را به این‌صورت انجام دهد، این وظیفه را به یزید محول کرد.

حال نگاه کنید هزینه برای مقابله با نفوذی که تا اینجا رسیده، چقدر بالا می‌رود. اگر به خلفا این موقعیت داده نمی‌شد این جریان تا به اینجا نمی‌رسید. هم حکومت از دست اهل‌بیت(ع) رفت و هم باید خون پاک امام حسین(ع) ریخته شود تا این نفوذ رسوا شود و نتواند به هدف برسد.

امام حسین(ع) دیگر مجبور شد قیام کند در حالی‌که می‌دانست کشته خواهد شد، ولی نگذاشت این جریان فاسد نفوذ به اهداف خود برسد. معاویه به طور خصوصی به مغیره گفت که دنبال محو نام رسول‌الله(ص) هستم، ولی یزید علناً پیش چشمان همه شعر می‌سراید و رسالت پیغمبر را بازی بنی‌هاشم با ملک و حکومت جلوه می‌دهد و انکار وحی و نبوت می‌کند.

در آن شعر می‌گوید؛ بنی‌هاشم با ملک و حکومت بازی کرده و هیچ خبر و وحی‌ای نیامده است. لذا امام حسین(ع) ایستاد، به شهادت رسید ولی این خط را افشا و رسوا کرد و نگذاشت اینها به هدفشان برسند، هرچند حکومت بنی‌امیه با شهادت اباعبدالله از بین نرفت، ولی رسوا شد و از آن‌به‌بعد، بنی‌امیه روی خوش ندید. 60 سال بعد نیز چنان درهم‌پیچیده شد که به زباله‌دان تاریخ پیوستند. این نفوذ تا کجا رسید، چه ضربه‌هایی زد و چه هزینه‌هایی به اسلام تحمیل کرد.

سوال: بعد از فتنه 88، رهبر انقلاب بارها برای تشریح وقایع فتنه به وقایع صدر اسلام رجوع می‌کردند و فتنه را با این وسیله تبیین می‌کردند، عده‌ای از افراد که بسیاری از آنها سهمی در فتنه بودند، این را مطرح می‌کردند که وقایع 1400 سال پیش نمی‌تواند وجه تحلیلی برای اتفاقات عصر کنونی باشد. نظر شما در  این مورد چیست؟

رجبی دوانی: این نگاه در حقیقت رد منطق قرآن و سفارش اولیای دین است چون قرآن که خود کتاب هدایت است، بخش مهمی از محتوای خود را به بیان حوادث تاریخی اختصاص داده است. آیا قرآن کتاب تاریخ و داستان است و یا کتاب هدایت؟ خداوند برای اینکه عبرت و درس بگیریم، این نشانه‌ها را می‌آورد و هدف نیز این است که مردم متوجه شوند که آن حوادث می‌تواند دوباره تکرار شود. این تجربه را داشته باشید و دچار آن لغزش‌ها نشوید و مانند آنها که درست عمل کردند رفتار کنید. این یک اصل کلی است و اهتمام گسترده قرآن به مباحث تاریخی در جهت هدایت است و نشان می‌دهد که تاریخ در مقاطع گوناگون قابل تکرار است.

این یک اصل کلی است و اهتمام گسترده قرآن به مباحث تاریخی در جهت هدایت است و این نشان می‌دهد که خداوند برای چه داستان قوم حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع) و سایر پیامبران را بیان می‌کند. چرا اینقدر به حضرت موسی تأکید کرده است؟ چون ایشان انقلابی را مقابل فرعون پدید آورد و وقتی که مردم رهبر الهی را همراهی کردند، پاداش گرفتند و برکاتش را دیدند و چیزی که به خواب نمی‌دیدند یعنی نابودی فرعون را به چشم دیدند. دولت حق تشکیل شد و حضرت موسی حکومت تشکیل داد، ولی وقتی ناسپاسی کردند و رهبر حق را رها کرده و به جانشین حضرت موسی خیانت کردند، دچار فتنه سامری شدند و نعمت‌ها را از دست داده، بیچاره و سرگردان شدند.

متأسفانه مسلمان‌ها درس نگرفتند و همان حوادث برای امت اسلام نیز پیش آمد و همان‌گونه که عایشه به‌عنوان همسر پیامبر(ص) در فتنه جمل فعالانه حضور داشت و مردم را بر ضد خلیفه برحق رسول خدا(ص) می‌شوراند، همانند همین ماجرا برای وصی و جانشین حضرت موسی یعنی «یوشع‌بن‌نون» پدید آمد. «صفورا» همسر حضرت موسی(ع) با اینکه دختر پیامبر(ص) نیز بود، شورش و فتنه‌ای در داخل امت حضرت موسی(ع) پدید آورد که موجب دودستگی شد. قرآن با این هدف این داستان‌ها را می‌گوید که آویزه گوش شود و امت اسلام دچار لغزش‌ها نشده و مانند کسانی که به تکلیف‌شان درست عمل کردند رفتار کنند.

امیرالمؤمنین(ع) نیز به امام حسن مجتبی(ع) تأکید می‌کند که «من تاریخ گذشتگان را طوری مطالعه کرده‌ام که گویی با آنها زندگی کرده‌ام». ایشان با این حرف به امام حسن(ع) می‌گوید که شما نیز باید این‌گونه باشید. اینها فقط برای گرفتن آموزه‌‌ها لازم است تا وقتی دوباره آن شرایط پدید آمد، بدانیم که چگونه عمل کنیم که سعادتمان در آن بوده و خدا هم خشنود باشد.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: